همه کار شناسان در تایین خط فقر اشتباه میکنند...
خط فقر مرز میان بودن یا نبودن توست،
خط فقر مرز بین تمام دارایی من و نداری من است.
وقتی ک تمام ثروتم تو باشی و باشی در کنارم دیگر بی نیازم؛
بی نیاز
همه کار شناسان در تایین خط فقر اشتباه میکنند...
خط فقر مرز میان بودن یا نبودن توست،
خط فقر مرز بین تمام دارایی من و نداری من است.
وقتی ک تمام ثروتم تو باشی و باشی در کنارم دیگر بی نیازم؛
بی نیاز
از زمانمان و هر چ در این زمان داریم خوب استفاده کنیم
ک اگر زمان را هدر بدهیم روزی خواهد رسید ک او نیز ما را هدر بدهد
اگه از داستان زندگی عاشقانه شهریار خبرداشته باشید و مشکلی ک براش پیش اومد و ادامه...
مطمئناً خوندن این شعر شهریار براتون جالبه
البته منم یکم با شعر استاد رو نصیحت کردم
شهریار:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
مانی:
یار و همسر نگرفتی که گرو بود سرت
ب سر ارزش چ بَود گر کنی نابود دلت
تو ک صاحب نظر و اهل دانی خود
از چه رو عشق بخوانی هوست؟
پدر عشق، تن معشوق تو را به زر و سیم فروخت
ورنه آن دل که تو عاشق بودی بند بود ب دلت
تو دل معشوق همی خواستنی یا تن او؟
تن او بادگری غم کم است بسته بود دلش را به دلت
تو که از کوچه معشوقه خود میگذری
شد ببینی دیریست نظرانداخته بر راهت
یا که تا عشق تو را زور به دست دگری داد
دست دادی به دست دگر و رفتی راه دگرت
پدر عشق بسوزد که همه عالم سوخت؟!
حالیا این عشق بُود، حُرم دم و بازدمت
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
همه را هیچ گرفتند بظلم و بگفتند بی گهرت
هنر گر گره بند زر و سیم بود
دگر آن را به چه ارزد؛بسرت
گر هنر راه نداشت بهر یاری حبیب
تو محبی بخر آزادی او و بپرداز سرت
تو خود آن سیزدهی کز همه عالم به دری؟
عشق گر سربزند دلبردت از همه عالم به درت
خون دل موج زند گر به دلت چون یاقوت
گوهر عشق به یاقوتی چشم زخم زند بر جگرت
شهریارا گر لعل لب و دل همچون گهرت
نبودت هرگز سلوک سخت نبود در راهت
به راحت نتوان برد قدم در راهت
که همه عمر برفتی و بسوخت همه دل از آهت
ما یک نفر بودیم
. و آن یک نفر
. تو بودی
.
.
.
از ما یک نفر
. یکی
. عاشق بود
. و آن یک نفر
. تو نبودی...
کاش در کودکی می ماندیم ...
جایی که تنها تلخی زندگی مان شربت سرماخوردگی بود!
ای کاش پنج ساله میموندیم
نه؟؟؟
در معرکه جنگ بر جهان تاختیم
در جنگ نرم قافیه را باختیم
داراها و ساراها
چفیه و چادر
سارا سوال می کرد ،دارا کجاست اکنون؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون
خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش،مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار دارا
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنز رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه،چادر "لباس جین" شد
با چفیه ای ک گلگون از خون صد چو داراست
سارا،خود از برای ،جلب نظر بیاراست
آن مقنعه ور افتاد،جایش فوکل در آمد
سارا به قول دشمن از املی در آمد
دارا و گوشواره،حقا که شرم دارد!
در دست هایش امروز،او بند چرم دارد
باخون و چنگ و دندان،دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک
بدم المظلوم یا الله،عجل فرج ولیک
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند این ها شدند طلبکار
حتماً قرار شاه و گدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل به نامتان
مشهد ، حرم، ورودی باب الجوادتان
آقا ، عجیب دلم گرفته برایتان
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است