اگه از داستان زندگی عاشقانه شهریار خبرداشته باشید و مشکلی ک براش پیش اومد و ادامه...
مطمئناً خوندن این شعر شهریار براتون جالبه
البته منم یکم با شعر استاد رو نصیحت کردم
شهریار:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
مانی:
یار و همسر نگرفتی که گرو بود سرت
ب سر ارزش چ بَود گر کنی نابود دلت
تو ک صاحب نظر و اهل دانی خود
از چه رو عشق بخوانی هوست؟
پدر عشق، تن معشوق تو را به زر و سیم فروخت
ورنه آن دل که تو عاشق بودی بند بود ب دلت
تو دل معشوق همی خواستنی یا تن او؟
تن او بادگری غم کم است بسته بود دلش را به دلت
تو که از کوچه معشوقه خود میگذری
شد ببینی دیریست نظرانداخته بر راهت
یا که تا عشق تو را زور به دست دگری داد
دست دادی به دست دگر و رفتی راه دگرت
پدر عشق بسوزد که همه عالم سوخت؟!
حالیا این عشق بُود، حُرم دم و بازدمت
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
همه را هیچ گرفتند بظلم و بگفتند بی گهرت
هنر گر گره بند زر و سیم بود
دگر آن را به چه ارزد؛بسرت
گر هنر راه نداشت بهر یاری حبیب
تو محبی بخر آزادی او و بپرداز سرت
تو خود آن سیزدهی کز همه عالم به دری؟
عشق گر سربزند دلبردت از همه عالم به درت
خون دل موج زند گر به دلت چون یاقوت
گوهر عشق به یاقوتی چشم زخم زند بر جگرت
شهریارا گر لعل لب و دل همچون گهرت
نبودت هرگز سلوک سخت نبود در راهت
به راحت نتوان برد قدم در راهت
که همه عمر برفتی و بسوخت همه دل از آهت